۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

اره در فضا سقوط میکند



بند پوتینت را سفت کن. خودت را توی اینه بر انداز کن، همان است که میخواستی. بیشتر دقت نکن به جزییات دقیق نشو در را باز کن و بیرون برو.
حالا موزیک راonکن. تا سر کوچه برسی میتوانی چشمانت را ببندی. تو کوچه را خوب میشناسی. قدم اول را اهسته بردار  ارام و بی صدا از این خانه همیشه صدای دو نفر بیرون می اید یکی صدای بد دهانی های پیرزن ربا خوار همسایه ، و دیگری صدای التماسهای طلبکار از پشت تلفن تو معمولا صدای دوم را بهتر میشنوی. این یکی را چند ماهی میشود خراب کرده اند ممکن است یکی از بدهکار های ربا خوار یا یک دزد اینجا به کمین نیمه شب نشسته باشند.انها کاری با تو ندارند از بیرون رفتن تو خوشحال میشوند. این اخرین خانه خراب کوچه است پشت یکی از دیوارهای نیمه خرابش کسی نشته روی دو پا، زمانی که بیرون امدی داشت جوراب زنانه ای را دور بازویش سفت میکرد معمولا میتوانی تصور کنی بعد چه میکند سرنگ را توی رگ بیرون امده فرو میکند این یکی تازه کار است رگهایش کلفت وآبیند اما این کار را خوب یاد گرفته سرنگ را کمی بیرون میکشد ردی از خون به سرعت توی مایع سرنگ پحش میشود.کمی میترسد به خون نگاه میکند عرق سردی روی پیشانیش مینشیند اگر بیشتر صبر کند ممکن است از انجام دادن این کار منصرف شود دستانش شروع میکنند به لرزیدن اما ترس را توی درد استخوانش بیشتر حس میکند و سرنگ را تا ته فشار میدهد. حالا تو جلوی دیوار ایستاده ای از نفرت و عصبانیت گوشه لپت را میان دندانهای اسیا گرفته ای و میجوی، نه نباید کاری بکنی باید پیش از اینکه از پشت دیوار بیرون بیاید از کوچه رفته باشی. معمولا این موقع باید از ساختمان نیمه ساز روبرو صدای اهنگ افغانی بیرون بیاید. اما تو الان چشمهایت را بسته ای و موزیک توی گوشت جیغ میکشد و به رویای دوری فرو رفته ای و صدای شب بیداریهای کارگر افغانی را نمیشنوی.
God no friends
God no lover
حالا توی خیابانی و به قدر کافی از کوچه دور شده ای. تا به اینجا برسی چند بار جای تمام اعضای گروه نشسته ای ساز زده ای و چند بار به خودت گفته ای این باید کار احمقانه ای باشد. اما این موقع شب کسی توی خیابان نیست که حماقتهای تو را ببیند، درست نگاه کن. کمی لذت ببر از میان درختان توی پیاده رو یک در میان توی خیابان برو و برگرد به پیاد ه رو و  دوباره به خیابان برو و فکر کن تمام شهر را برای تو ساخته اند این شب با شبهای دیگر فرق دارد. دستهایت را روی سیمهای بیس بکش وجیغ بکش موزیک روی تکرار است. دستهایت را از هم باز کن دو طرفت و  میان پهنای خیابان زیگزاگ بدو . می توانی کمی هم شیطنت کنی، تا چند ثانیه دیگر یک ماشین توی خیابان پیدا میشود و کمی بعد درست جلوی پای تو می ایستد. مسافران نوروزی.
می توانی ادای کر و لالها را در بیاوری. یا میتوانی ادرس را اشتباه بگویی. یا میتوانی ...
مسافر نوروزی نیستند. پی کار دیگریند و تو را به جایی دعوت میکنند. زیاد تعجب نکن تو تنها کسی نیستنی که کارهای عجیب میکنی کمی ترسیده ای بر می گردی موزیک را فراموش میکنی و با همه وجود میخواهی ادای عادی بودن دربیاوری.حتی مدتی زیر لب سوت میزنی. ماشین رفته و دوباره خیابان خالی شده. به خیابان نگاه کن ردیف منظم چرذاغها و درختان تازه شکوفه داده به برگهای خوشرنگشان نگاه کن. چراغ راهنمایی چشمک زن. بالاتر همین است چیزی از اسمان نمیبینی تنها به نوک ساختمانها و سر لخت درختان میرسی. گربه ای به سرعت از عرض خیابان میگذرد. و جلوی مسجد میتوانی تابلوهای تسلیت را که برای فردا دسته بندی شده اند ببینی. تا اخر خیابان هنوز یک چهار راه مانده. این مسیر را باچشمان بسته طی کن و درست از وسط خیابان برو. ولوم را تا ته بالا ببر و سعی کن صدای دیگری نشنوی. اینگونه تنها تماس تو با جهان خارج حس لامسه است . دستهایت را توی جیبت فرو کن. به چیز نفرت اوری فکر نکن به چیز زیبایی فکر نکن به چیزی فکر نکن. تنها راه برو.
این موقع شب شهر تنها مال تو نیست مال کامیونها هم هست. فقط یک چها راه سعی کن صدای هیچ کامیونی تمرکزت را بر هم نزند. به بوی هیچ لاستیک سوخته ای اهمیت نده. نترس ممکن است اصلا کامیونی در کار نباشد. ممکن است ارام از کنار تو بگذرت. ممکن است لحظه اخر خودت را نجات دهی. خطر فقط نزدیک پیچ است. نترس این فقط یک فکر است. صداقتت را امتحان کن.تو فقط قرار است تا اخر این خیابان راه بروی.

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه



کسی که از دنيا فرار کرده خودخواهیست
که در دیرها نشسته چمباتمه با ترس کلنجار میرود
ترس یعنی دوباره گيج شدن در گيجی
گيجم!
مسئول آنچه مینويسم نيستم شما هستيد که مرتکب را میخوانيد!
دارم به شما گوش میدهم گرچه در خودم استراق سمع کردهام
چرا به مردی که در خودش راه میرود می گوييد بد!
دنيا به او خوش آمد گفتهست!
شما که هستيد که میگوييد...؟
وقتی کسی به خانه تان میآيد خانه میگويد بفرما!
شما چرا ...!؟
علی عبدالرضایی- جامعه

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

بیضه هایم درد میکند. کاملا درد نیست. با انچه مثلا میگویی دلم درد میکند یا سرم فرق دارد.مدتیست یاد گرفته ام میان جمع باشم بلد نیستم باید خیلی حرف بزنی حرفهای خنده دار حرفهای گریه دار حرفهای بی حس.چشم و گوشم را حسابی باز میکنم و اطرافم را میپایم. به این خانمه بگین بیاد بیرون دیگه چرا پشت مبل قایم شده . ا این خانمه مامان گربه است. جوشهایت بهتر شده اند. چقدر زشته ادم کچل باشه شکمشم گنده باشه. چه لباس قشنگی پوشیدی.برای اینکه طبیعی تر به نظر برسد مجبور شدم گاهی تحقیق هم بکنم. در مورد کفش لاگوست اصل. در مورد ادکلن چارلی. در مورد نژاد اصیل تیریر. در مورد ویسکی بلک اند وایت. در مورد انواع مواد مخدر. در مورد تیپ و شرایط زندگی ساقیها. در مورد نرخ امروز ارز. در مورد جبهه های هوا.در مورد نرخ ساختن خانه. در مورد انواع و اقسام بدبختیهایی که ادمها دچارش میشوند انواع و اقسام مریضیها. انواع و اقسام بی پولیها. انواع وام . انواع کتابها از اوستا و تاریخ بیهقی بگیر تا هایدگر و شعرهای مریم حیدر زاده و مشخصات یک وبلاگ خوب و طرز استفاده از ماکرو ویو و اسنک پخش کن وجدید ترین کلیپ سیاوش قمیشی و انواع رژ لبهاو انواع لباسهای روز و شب و طرز غذا خوردن با چنگال و دست.و شکلهای مختلف رفتار ها سلام میکنی احوال میپرسی. میگوید خوبم با کلی کلمات اضافه هر چند معلوم نیست کی حرفش تمام میشود اما باید بگویی ممنون و مثلا لطف دارید شاید چاکریم و نوکریم و چند چیز دیگر که بلد نیستم هنوز درست کتابی در موردش پیدا نکرده ام بخوانم حفظ کنم. چند بار نشستم و تمرین کردم اما نشد یادم میرود همه اینها را باید با صدای بلند بگویی کلی حرف اضافه است و من هنوز دلیل هیچکدام از کلماتش را نمیدانم سلام را اما خفظم اما هنوز نفهمیده ام به کی و کی باید بگویم.
اخر سر هم این را یادم مانده خوشحال شدم از دیدنتون. یا خوشخال شدم صداتونو شنیدم چیزهای دیگری هم هست گاهی نگاه میکنم ببینم بقیه چه میگویند من هم همان را میگویم با صدای پایین که کسی نفهمدمن هنوز بلد نیستم.حتی رقصیدن هم یاد گرفته ام. حتی بلدشده ام گاهی عصبانی بشوم داد بکشم. حتی یاد گرفته ام از حرفهای بد دیگران ناراحت بشوم. یاد گرفته ام به ناراحتی دیگران کاملا بی اعتنا باشم. به خوشحالیهایشان هم. هر کدام هم به جای خود.جایشان را هم بلد شده ام. همچنین لباسها با هم فرق دارند لباسهای نو از کهنه ها بهترند . لباسهای مهمانی و جشن با لباسهای بیرون فرق دارد. موی بلند از موی کوتاه بهتر است. توی خانه با شلوارک راه برو.یاد گرفته ام توی یک مکان عمومی نشستن پشت یک میز و یک قهوه یا ساندویچ یا پیتزا خوردن همراه با صدای همهمه ادمها و صدای موزیک یعنی تفریح کردن.همچنین رفتن به مسافرت یعنی رفتن از اینجا به یک جای دیگر یک هتل مهمانخانه یا خانه دوستت و شاید دیدن چند ساختمان از نزدیک یا نگاه کردن به چند تا درخت و چند تکه سنگ یا یک دره خیلی عمیق یا یک رودخانه یا یک دریا از نزدیک میشود تفریح کردن.. ان دست که قلبنم نیست میشود راست و طرف قلبم چپ میشود.همینطوری.راستش برایم فرقی نمیکند واقعا که کجا باشم زیر این سقف شکسته یا زیر یک سقف سالم.ادمها با لهجه اصفهانی حرف بزنند یا شیرازی یا تهرانی یا مشهدی یا ابادانی یا کردی.اینطور چیزها برایم فقط به درد این میخورند که بعدا برای این و ان تعریفشان کنم.تنها جایی که فرق دارد برایم اشپزخانه است اشپزخانه یک ازمایشگاه است برایم برای ساختن انواع معجونها بازی کردن با مواد خوراکی فلفل و ادویه وسس سویا؟ سس کچاپ سس مایونز فلفل دلمه فلفل تند کلم بورکلی قارچ فلفلهای رنگی برنج و. عدس سبز و لوبیا و عدس قرمز و جوش شیرین و زیره و زعفران و پودر گوشت گوساله و سیب زمینی و چای و قهوه و ....مزه غذا ها برایم مهم نیست چیز زیادی از خوشمزه و بد مزه نمیفهمم. گاهی شده برای اینکه کم نیاورم گفته ام مثلا خورش سبزی دوست دارم یا حتی خودم را ملزم کرده ام حتما سالی یکبار بروم رستوران و خورش فسنجان بخورم گاهی به خودم میقبولانمم که هات داگ خیلی دوست دارم گاهی میگویم گوشت دوست ندارم.. اما در خلوت خودم فرقشان را نمیدانم. نمیدانم این چای با ان چای چه فرقی میکند مگر چای هم مزه دارد؟ این قهوه با ان قهوه  این سیگار با ان سیگار؟ پیتزای این رستوران با ان یکی. این چلو کباب با ان چلو کباب. شیر را همانطور میخورم که چای و شراب را .تازه همین چند وقت پیش بود که فهمیدم نوشابه را باید سرد خورد.چای را باید داغ و سیگار را اگر توی باد بکشی به درد نمیخورد.خانه ادم باید جای خوبی باشد بالا شهر مثلا.فیلم با کیفیت از فیلم بی کیفیت ودیدنش توی تلوئیزیون ال سی دی از توی این 20 اینچ قدیمی بهتر است. و فهمیده ام ادمها گاهی خوشحالند گاهی ناراحت گاهی عصبانی گاهی ذوق زده و توی همه اینها حالا چهره و رفتارشان فرق میکند.حالت ها را با اسمشان برای هر کس جدا جدا حفظ کرده ام. برای همین است که وقتی گاهی ساکتم ودر ارامش عنمیق و خوشحال دوستانم فکر میکنند ناراحتم از چیزی. یا وقتی این اتفاق وسط بزن و برقص یک مهمانی رخ میدهد فکر میکنند از چیزی اذیت شده ام.فکر میکنم دیدن چنین چیزی برایشان عذاب اور باشد شاید کمی هم احساس گناه کنند.یا پیش خودشان عصبانی بگویند ولش کن همش داره ادا اطوار در میاره.راستش این است که میزان زیادی از شبانه روز را نیستم توی این جهان جای دیگری هستم چیزهای دیگری میبینم و میشنوم حتی گاهی میچشم و لمس میمکنم بیشتر اوقات سر کار باشم یا جای دیگر وقتی دچار ان جهان دیگر میشوم ذوق زده از پنج حسم حداکثر فقط لامسه ام کار میکند.جوابها را شکل همان سلام وعلیک و احوالپرسی میدهم و مرتب یک چیز را تکرار میکنم در جواب هر چیز.
وحالا این وضعی که برای خودم درست کرده ام اینکه سعی کنم سعی میکنم روز و شب صادقانه ترین تلاشهای تمام زندگیم را میکنم که اینجا باشم نه انجا بجوشم با دیگران بروم بیایم تن بدهم به این که بهش میگویند واقعیت. واقعیت جامعه واقعیت زندگی .دارد یک جوریم میکند که کلمه برایش ندارم نداشنتم راستش هرچه بیشتر اینها را حفظ میکنم کمتر میفهمم مرجعی برای فهمیدنشان ندارم فقط تکرار میکنم نگاه میکنم به دیگران و یاد میگیرم از اولش هم اینقدر حتی حرف زدن در موردش اسان نبود روزی که فهمیدم یعنی باورم شد ترسیدم ترسیدم از خودم باورم شد یک شکست خورده ام یک موجود غیر مفید و اضافی..بد بود هرجایم را مقایسه میکردم درست نبود جور در نمی امد . بدبخت بودم کلی این در و ان در زدم دست و پا زدم به این و ان نگاه کردم اما نشد بدتر شد تا اینکه یک روز سرم را زیر انداختم  دوزانو روی رمین نشستم و گفتم چه میگویید التماستان میکنم بگویید هر چه باشد انجام میدهم میخواهم خوب بشوم معقول بشوم میخواستم معنای واقعیت زندگی را بفهمم خوب بود بهتر شدم بعد از مدتی دیگر دست و پا نمیزدم راهم را میرفتم و بعد کمی هم مزه موفق بودن را چشیدم من که نه ادمهای دور و برم ومن فقط حسی داشتنم که کلمه نداشت .
حالا مدتی است هر بار که این کارها را میکنم بیضه هایم درد میگیرد این کلمه خوبی است . مدتیست یاد گرفته ام وقتی جاییت درد میکند باید بروی دکتر.
ای دکتر دکتر مرا از این درد  خلاص کن من نباید اینجا باشم. درک کن دکتر نمیتوانم وسط مزه انداختنهایم توی جمع ناگهان دست به بیضه هایم بگیرم و بمالمشان. نمیتوانم وسط خیابان ناگهان دست به بیضه گشاد گشاد راه بروم.نمیتوانم درست وسط واقعیت جامعه دودست و دوپایم را جمع کنم دور بیضه هاتیم و از درد به خودم بپیچم. این زشت است خیلی زشت است.من خیلی تلاش کرده ام برای اینکه زشت نباشد. خیلی باور کن دکتر نمیتوانم دیگر.بس است نجاتم بده دکتر نجاتم بده. قرار نبود اینطور بشوم...نجاتم بده. 


۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

موتوری به سرعت از کنارم میگذرد و میان خیابان خالی کوچک میشود.  سایه ام چهار تا میشود و دورم میچرخد پیکانی ساقی است.
سر کوچه پهن آشغالها و سگها و من و مگسهاست و اگر میان تنگی تیر آخر را نشان کنم شهر تمام میشود به دیوار سیمانی سپاه.سیاه.و باز برگردم از اتوبان ناتمام و برسم به خیابان خالی تا این که توی گوشم ارام زمزمه میکند تمام کند .به زبانی که نمیدانم . توی بن بست یک خانه مانده . باید بروم. نباید بروم. کجا بروم؟درست وسط یک بیابان خالی از ادم. زمین و اسمان یک رنگند و پا که بر ترک خاک میگذاری ترک میخورد و خورشید  توی افق بغ کرده و اگر بر جای بلندی بایستی تمام جهان را میبینی ان دور اب هست و میریزد پایین آخر دنیا دیوار سیمانی کشیده اند. بعد از دریا. جلو تر که مار ها هم نمی ایند خاک سست تر میشود. باز هم جلو تر  پاهایت بیشتر پایین میرود . جلو تر باتلاق است. بوی ترشیدگی میدهد بوی جسد های کپک زده. خورشید از افق تکان میخورد درست بالای سر باتلاق می ایستد. کمی که پایین تر بروم به حیاط خانه میرسم . تا نیمه فرو رفته ام دستهایم هنوز آزاد است و چند قدم دیگر با اتکا به چند استخوان که جلوتر توی خاک سفت قبل از من فرو کرده اند میتوانم بروم. هنوز تمام نشده هنوز دارد میخواند. از چند پله دیگر پایین رفته ام و جلوی اتاقم قفل شکسته را برمیدارم. سایه ام شکل حفره ای است توی زمین قبرستان که خانه مارهاست و دارد خراب میشود روی سرشان پا که میگذارم تا جلوتر بروم توی باتلاق با استخوان مردگان که پیش از من برای همین گذاشته اند . شاید اواز توی گوشم ناتمام نماند.دستها همیشه اخرند حتی بعد از خفه شدن. جلوتر نمیخواهم بروم ممکن است باتلاق همینجا تمام شود.دستهایم را میان گلها فرو میکنم و سعی میکنم پاهایم را تکان بدهم. سعی میکنم بفهمم که حالا دارم خفه میشوم این آخرین ثانیه های عمرم است باید برای زنده ماندن تلاش کنم من توی باتلاق افتاده ام. توی باتلاق اگر دست وپا بزنی پایین تر میروی و همه ادمها دست و پا میزنند تا بمیرند. من امده ام تابفهمم.پس باید دست و پا بزنم تا معقول تر جلوه کند تا موفق بشوم. تا جایی که دیگر رمق این کار را نداشته باشم. به شانه هایم رسیده و پاهایم دیگر تکان نمیخورند. خسته شده ام. اخرین تلاشم را میکنم باید شانه هایم را تکان بدهم . نا ندارم دیگر نمیتوانم. بقیه را باید باتلاق انجام بدهد. من برای زندگیم به اندازه کافی تلاش نکردم من هنوز موفق به غرق شدن نشده ام. من ادم بی ارزشی هستم. ادم نیستم موجود زنده نیستم . چیزی از غریزه بقا نمیدانم.
اصلا باتلاق شاید دیگر جا نداشته باشد. جا برای من.لباسهایم روی جارختی بوی عفن سیگار گرفته اند. فردا قرار است آخرین خانه را هم خراب کنند.فضای سبز بکارند.زانوهایم صدا میدهند. کاش امشب بتوانم بخوابم. پیش از اینکه این ترانه تمام شود. چشمهایم میسوزد.سپاه هنوز زمینهایش را به شهر داری نفروخته. سپاه برجهای بلند موریانه هاست توی اتاق من چسبیده به تاق.خوب بهشان چشم بدوز.

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

8و9

آنی تو
آن کنایه مرموز
که در نهفت عشق نهان است
دانستنش ضرور
وگفتنش محال
تو... آنی تو.

از ما گذشت باید به ابر بیاموزیم
تا از عطش گیاه نمیرد

باید به قفلها بسپاریم
با بوسه ای گشوده شوند
بی رخصت کلید.
بیژن جلالی

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

نامه

خدمت آقای راسکولنیکوف عزیز
سلام علیکم
پیشاپیش سال نو را به شما تبریک میگویم
اگر از حال ما پرسیده باشید- هر چه شما احوال بپرسید؟- حال ما خوب است وملالی نیست جز دوری شما.
نکش برادر من نکش.ببین من میدانم وضعت را،میدانم حالت خوش نیست ، میدانم شب سال نویی پول نداری، میدانم کرایه خانه ات چند برج عقب افتاده و صاحب خانه هم جوابت کرده، میدانم دلت گرفته و حال حوصله هیچ تنا بنده ای را نداری ، نشستی کنج خانه ات داری با خودت حرف میزنی و چند دقیقه یکبار هم با خودت دعوایت میشود میروی آن شمشیر پلاستیکی را از روی دیوار بر می داری میگویی با همین شمشیر دو تکه ات میکنم ها. حتی می دانم کلاهت سوراخ است و لباست وصله وصله و پاره و پا که از در بیرون میگذاری میترسی یکی ببیندت بخواهی سلام علیک کنی. می دانم از همه آدمها بدت می اید میترسی از ادمهای توی کوچه تان که چپ چپ نگاهت میکنند. میدانم تا شب توی کوچه ها پرسه میزنی تا اخر شب بسشود بیایی خانه تان چشمت به چشم طلبکار ها نیفتد. به چشم پیر زن صاحبخانه.که هی بهش بگویی برایت جور میکنم جور میکنم. از کجا جور میکنی تو؟ می دانم از این درغ گفتن ها حالت دارد به می خورد از خودت.میدانم تو هم ادمی تو هم حق زندگی داری نباید   . .
 مجبور بشوی  جلوی هرکس و ناکسی هی چرت و پرت به هم ببافی آدمهایی که به نظر تو ارزش سلام کردن هم ندارند.
میدانم خیالبافی روزهای خوب هم دیگر به دردت نمیخورد. میدانم صدای خودت را از ته چاه با دعواو عتاب میشنوی.میترسی چشمت به چشم خودت هم بیفتد. میدانم صبح تا شب فکر می کنی چرا اینطور شد قرار نبود-خوب شاید قسمتت بوده-من که روزگاری کلی نقشه داشتم انتطار داشتم از خودم. ای تف به هر چه غرور و انتظار است. این را هم میدانم.میدانم پیرزن ربا خوار امانت را بریده صبح وشب و نیمه شب جلوی دراز نگاهش نمیتوانی فرار کنی.میدانم هی داری فکر میکنی چرا چرا؟
اما برادر همه اینها دلیل نمیشود پیرزن خفه کنی.خفه کنی که چطور بشود؟ببین حالا که پیرزن خفه نکرده ای حالت اینطور است وای به اینکه ادم هم بکشی میدانم انقدر چیز به هم بافته ای که فکر میکنی به بشریت خدمت میکنی.چون خودت را  جزو بشریت نمیدانی . ببین خره می خواهی خودت را خر کنی باشد مختاری اما من را دیگر نمیتوانی میتوانی؟
آن بار هم همینها را بهت گفتم یادت هست؟ حالا میکشی خیر سرت بکش اصلا خوب میکنی میکشی. چرا بعد عذاب وجدان میگیری؟ تو وجدان هم مگر داری؟به خاطر فلانی بلند میشوی میروی منت کشی بدبخت خاک بر سرت.نا سلامتی ما هم ابرو داریم چرا اینقدر ابروی ما را اینور آنور میکنی؟خیلی خوب ، حالا چرا ناراحت میشوی. خوب شوخی کردم.میدانم درد داری درمان هم ندارد. میدانم من هم راهی بلد نیستم بهت بگویم خودت همه راهها را امتحان کرده ای.زندگیت شده عاقبت یزید دلیلش را هم نمیدانی.حوصله هم نداری بدانی. خوب باشد .
اینهمه غم وغصه ندارد باور کن. بیا یک اهنگ از این بابا کرمیها بگذارم برقصیم. قر توی کمرت خشکیده از این رقصهای مدل مردانه تازه یاد گرفته ام برای این وقتها به درد میخورد. رقصهای اصیل ایرانی تا غصه شکمت را هم نخوری.مثل یک مرد شکمت را باید بدهی جلو و دستهایت را ببری بالا و تکان تکان بخوری. مردانه اش مردانه است فقط کمی ادم شکل هیولاهای خنگ یک چشم میشود که عیبی هم ندارد کسی که نیست خودمانیم. باشد عزیز دلم این شب عیدی برایت چغند پخته هم می اورم درست میکنم .نخواستی اصلا چند وقت پیش ترشیش را هم انداخته ام. خیلی خوشمزه است مزه لواشک میدهد اصلا لواشک خوب هم میگیرم برایت لواشک انار.به یاد بچگیها که پلاستیکش را هم بجوی.بزرگ شده ایم دیگر نره خری شده ایم .با شکلات خرت نمیکنم.مثل دوتا ادم بالغ شب را فقط خوش میگذرانیم..یک کلمه هم با هم حرف جدی نمیزنیم یعنی میدانم نداریم که بزنیم میدانم اشتی نمیشویم میدانم اینهمه کهنه زخم را نباید نمکش پاشید.اگر هم هوس کشتن کردی میرویم بیرون یک گربه سیاه نشان میکنم اگر توانستی بگیریش بکشیش انوقت مردی پیرزن کشتن که هنر نیست.. رقص ایرانی هم دوست نداری مثل ان بار با هم از این رقصهای پاتیناژی میکنیم،یک دست و یک پایت باید توی هوا ول باشند یک لنگ و یک دستت هم توی بغل من میچرخانمت.تا سرت گیج برود.حالت به هم بخورد. افسردگی هم گرفته ای من رفته ام روانپزشک چند تا قرص داده قرمز و زرد و صورتی میرویم پیشش میگویم بنفشش را هم برایت بگذارد که دوست داری .خوب است میخابی صبح تا شب برای عید خوب است.خوب میشوی میدانم دوباره مینشینیم با هم کتاب میخوانیم. خیالبافی میکنیم.من میشوم علی بابا میرویم باهم جلوی غار تو میگویی سسمسی باز شو بعد هر چی خواستی ان تو هست. میدانی چقدر دلم برای اینها تنگ شده؟ آنوقت تو میخواهی بروی پیرزن خفه کنی.؟میدانی چند وقت است باهم نرفته ایم زیر باران راه برویم خوش باشیم؟ میدانی چند وقت است با خودت که شطرنج بازی میکنی جر نزده ای؟ اصلا میدانی چند وقت است دل سیر توی مستراح ننشسته ای؟میدانی چقدر دلم گرفته؟ چقدر دلم برایت تنگ شده؟ نکش برادر تو را به این سقف ترک خورده اتاقت نکش.
قربان شما
  نامردی اگر بکشی

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

نامه خستوان(آنچه انسان به انسان میگوید)


خشمگینی؟ تو تنها برگهای مرده را لگد میکنی و تنها صدای کلاغان را میشنوی بر شاخه های لخت. 
دیوار ها را خراب کنی به خطر می افتی. اما این کابوس نرمیست. یکی ارام ارام دارد فتیله را پایین میکشد.
باید پارو نزد واداد. دیوارها نشان امنیتند. پشت دیوارها ارام بگیر.اینبار حقیقت خود به سراغ تو می اید.

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

چرا و چگونه 1

یک روز از خواب بلند شدم  وبی حوصله بودم. پس فکر کردم چکار کنم؟ موبایل بگیرم.تا حوصله ام باز شود.
کلی سر ذوق امدم و شروع کردم.   سایت دیدن. بادقت میدیدم مشخصاتشان را میخواندم و توی یک برگه مینوشتم، بعد باهم مقایسه میکردم.و توی هزار تا فروم نظرهای دیگران را راجع به گوشی مورد نظر میپرسیدم.
. بالاخره توانستم 5 گوشی انتخاب کنم. و از میان 5  یکی شان شد گیس طلای رویایی من.خوب حالا نوبت خرید بود.  مشکلی وجود داشت.  پول نداشتم. پس  دلشکسته شدم وبی حوصله. ومعجزه شد.
به این ترتیب فردا درست در اولین دقیقه بیدار شدنم، یکی آمد تو:
- سلام
- که هستی؟
- موبایل فروش
- چه میخواهی؟
- میخواهم موبایل چکی به شما بدهم. الان بگیرید یک سال بعد شاید پولش را دادید
- موبایلهایت زشت است.
- قشنگهایش را می اورم.
- سود زیاد میکشی
- کمش میکنم
- کله ات کچل است
- مو میکارم
- پوزت یوری است
- عمل زیبایی انجام میدهم
- عمل زیبایی فایده ندارد، تازه دماغت هم بزرگ است. موبایل نمیخواهم.

چرا؟؟؟ من که موبایل میخواستم پس چرا نخواستم؟
همانجا به یک درک علمی رسیدم: سیگار ضریب هوشی ادم را پایین می اورد. نورونهای مغزم احتمالا توی دود خفه شده بودند. بنا بر این خبر موبایل خواستنم هنوز به مغزم نرسیده بود.
باید یک انتخاب بحرانی میکردم. یا مغزم یا موبایل. چون هنوز یکی از سلولهای مغزم زنده بود مغزم را انتخاب کردم.
- موبایل من که ایرادی ندارد خیلی هم خوب است. خیلی هم دوستش دارم.
موبایلم واقعا خوب بود. یکی از افتخارات زندگی من داشتن این موبایل سونی اریکسون است. که مثل تانک محکم وبه درد بخور بوده تا حالا.چند بار توی بونکر سیمان افتاده، چند بار کامیون از روش رد شده. یک بار هم محض امتحان دادم چند کارگر با ارماتور محکم بزنند توی سرش.
 آخ نگفت. یا اگر هم گفت من نشنیدم. اسطوره شده برای خودش.دیگر بعد از این چند سال واقعا حق اب و گل داشت در زندگیم. همه کار برایم میکرد آهنگ میگذاشت. حرف رد و بدل میکرد. حافظه اش خوب بود. توش مشق مینوشتم.صبحها یک ساعت تمام زنگ میزد وبالا پایین میپرید تا بیدار شوم. برای لحظات وخیم از ان فیلمها در خلوت و تنهایی وغیره. تازه اخیرا تخته گوشت هم شده بود روش سبزی و پیاز خورد میکردم.چند بار هم قاشق نداشتم باهاش رب ریختم توی غذا.
به نظرم ناراحت شده بود از این کارم میخواست تا اخر بماند  میخواست من موبایل نخرم خوب من هم نخریدم دیگر. اما فکر کنم خیلی خیلی ناراحت شده بود.
 درست 3 روز بعد کاملا از کار افتاد. اول حافظه اش سوخت. بعد جوی استیکش از جا در امد و افتاد. بعد یک قطره اب رفت توش و تمام دکمه هایش سوخت. بعد هم خود به خود ال سی دی اش خورد شد و ریخت زمین.
با یک حساب سر انگشتی متوجه شدم توی این 3 روز انقدر سیگار کشیده ام که ان یک سلول هم بسوزد. بنا بر این مثل یک ادم بی کله هجوم بردم سمت اقای موبایل فروش.
پس یادم رفت جا خالی بدهم، لنگه کفش موبایل فروش خورد توی سرم.
و من یادم امد لنگه کفش در بیابان نعمت بوود و نعمت موبایل فروش بوود ومن موبایل میخاستم میخاستم میخاستم میخاستم...