۱۳۸۷ مهر ۱۲, جمعه

غم هجران


من خرسم.حالا این را مطمینم من دارای اجداد خرس بوده ام خرسهای سیاه بزرگ.حرفهایی بوده اند از قدیم،حرفهایی که معمولا درستند،مثل ستاره های توی شهر میان اینهمه چراغ روشن، سر که بالا مینی میبینیشان این جبار است این دب اکبر، این دب اصغر، این عقرب است،به محض اینکه چراغها خاموش میشوند هیچدام را پیدا نمی کنی و عظمت این آسمان لرزه بر اندامت می اندازد، مشتی از دنیای بزرگ وکوچکی تو. توی تاریی حرفهای درست قدیم گم میشوند. توی تاریکی حرفهای درست قدیم فایده ای ندارد. وقتی توی تاریکی ایستاده باشی. ظلمات با هزار هزار مشکل کوچک وبزرگ و ترس زیاد از عظمت وتنهایی والبته حقارت انسان. اینطور میشود که توی تاریکی دلم میخاهد بخابم وچند سال است حالا که اینطور شده، پاییز ها عجیب حس رفتن دارم. همه چیز را دانسته ندانسته رها میکنم و میروم. میخواهم بروم. بی انرزی ولاقید قدمها را برمی دارم. اول فکر کردم باید مرغ مهاجر باشد ولی دیدم واقعا که نمیروم . در نهایت هرجایی همانجاست هرجا بروم فرقی با جای قبل ندارد . من فقط میخابم. بی حس می شوم وتوی خاب تلقین میکنم به خودم که دارم میروم جایی که دوست دارم آنجا باشم. آری خرس تمام پاییز وزمستان را میخابم اجدادم بدون شک خرس بوده اند. خرسهایی بزرگ وسیاه به رنگ تاریکی. هفت رنگ است زیر هفت اورنگنیست بالاتر از سیاهی رنگتوی خاب راه میروم، میروم نار دیوار خراب کاهگلی وسط بیابانهای کاشان اینبار، در دل شب توی سبد مینشینم یه انتظار سیمرغ یکی دوساعت بعد سیمرغ پیدا میشود،سبد را بر میدارد و...آهوآرزوی چال کردن همه صبحها زیر کوهی که انطرف حالا شده معدن سنگ رحیمی ، را به گور میبرم .تنهایی مصیبت است وخداوند صاحب عزای اینهمه مصیبت کاش زبان باز میکرد میگفت برای چه؟ تا اینهمه وقت و بی وقت توی رویش برنگردم.اینهمه برای چیست واقعا چرا؟ که شبها ما را برگرداند پیش خودش و صبحها بیاورد بگذارد سرجایش. یکبار نشد توی بعد از یک اتفاق از زنده بودنم خوشحال شدخه باشم ندیدم در خودم شوق زندگی کردن را . اینکه زنده ام ودارم لذت میبرم چه خوبی دارد چیزی که یک لحظه بعد یاد آوردنش هم میشود دلتنگی و عذاب اینهمه گل ودرخت زیبا که چند روز بعد ازشان هیچ اثری باقی نمیماند . که حالا اینجا غلط زیادی بکنیم و گه زیادی بخوریم یا نخوریم وآنطرف دمار از روزگارمان در بیاورند و ننه بابایمان هم نتواند به دادمان برسد .که اینجا هم البته نمیتوانند. برای چه اینهمه چرا واقعا؟ که یکی این وسط بگوید وای چه خوب که اون دنیا نیست. هه؟ اگر من گفته ام روز ازل که حالا پشیمانم چه باید کرد >تورا جان هرکی دوست داری عوض کن برنامه را . اصلا نبوده ام نیستم نخاهم بود بهتر نیست؟ خودت هم راحتتری بردار برگردان، ،هیچ هیچ بهتر است از همه چیز هیچ