۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه

حوزه آزمون "من ممکن"

کانت در نقد اول می گوید تفکر از حس آغاز می شود از آنجا به فهم می رود و از فهم وارد حیطه خرد میشود.
«همه شناسایی ما با حس آغاز می شود، از آنجا به فهم مي رود و در خرد پایان می پذیرد.» (كانـت، 1383، ص 212).
یعنی شما برای فهمیدن چیزی ابتدا با شیئ فی النفسه یا نومن رو برو می شوید سپس نومن تبدیل به برابر ایستا یا گگنشتاند میشود و برابر ایستا تبدیل به ابژه و ابژه به  پدیده و از آنجا مراحل فهم آغاز میشود. داوریها و مقولات ناب و آغازه ها و بعد این مراحل وارد حیطه خرد می شویم. تا اینجا همه چیز در حال رفت و برگشت مداوم است  درهیچکدام از این مراحل، فهم بدون مرحله حس امکان پذیر نیست. در هرکدام از این مراحل دوباره باید برگردیم به پدیده و مفهوم را بر اساس آن دوباره شکل دهیم و یا در واقع مفهوم را تدقیق کنیم.
یعنی تا اینجا ما در مرحله امر مشروط قرار داریم. اما از اینجا به بعد وارد حیطه امور نا مشروط میشویم امر مطلق. خرد امر مطلق را شکل میدهد و مسیر حرکت ما را تعیین میکند که کانت خرد را در سه قسمت تقسیم بندی می کند: خیر یا خدا یا تئولوژی، جاودانگی که منجر به شکل گیری علم النفس یا روانشناسی می شود و آزادی، آزادی از طبیعت که منجر به علم کیهان شناسی می شود.
نکته اینجاست که در شکل گیری هر گونه علمی هر سه این مراحل باید طی بشوند. نبود هر یکی از این مراحل منجر به شکل نگرفتن علم می شود خود کانت در باره دو مرحله اول میگوید: نگرش ها بدون مفاهیم کورند و مفاهیم بدون نگرش تو خالی اند.
یعنی در نبودن حس فهم شکل نمیگیرد و بدون خرد نیز باز فهم شکل نمیگیرد چرا که فهمی که بدون حس شکل گرفته فهمیست تو خالی که خود را  جای خرد جا میزند .
کانت جایگاه نقد را درست همینجا میبیند. مفاهیم بدون نگرش و بدون آزمون تجربی خرد به علت نامشروط بودن دست به ساخت چیزهای می زند که از پایه اشتباه اند. و غیر قابل آزمودن. « سوفیسم انسانها نیستند بلکه سوفیسم خود خرد ناب است. از اینرو دانا ترین انسانها نیز نمی توانند خود را از آن برهانند»(كانـت، 1383، ص236).
حالا خود را در حال آموختن یک علم در نظر می آوریم. ما ابتدا باید وارد مرحله حسگانی شویم یعنی در بیرون جایی که می دانیم علم در حال عمل است حاضر شویم بعد دیده ها و شنیده های گسترده و نا مفهوم را ببینیم، بشنویم و حس کنیم. مرحله نومن، بعد  منطقه را برای کار خود مشخص کنیم و تمرکز بر آن منطقه می شود برابر ایستا و بعد بر یکی از عناصر خاص آن تمرکز کنیم ابژه را انتخاب کرده ایم، بعد خود با ابژه به صورت بی واسطه ارتباط برقرار کنیم تا ابژه تبدیل به پدیده شود بعد سعی کنیم پدیده را در ذهن خود منظم کنیم و آن را با توجه به عناصر ذهنی پیشا تجربی خود مثل زمان و مکان یا کیفیت و کمیت و...و بر اساس اصل عدم تناقض دسته بندی کنیم. آنطور که بتوانیم آنچه را از شکل کارکرد آن چیز دیده ایم به دیگری ارائه دهیم. بدین ترتیب پیش از یاد گیری از دیگری ما نحوه دید و روش مشخص شناسایی مخصوص به خودمان را و بدین ترتیب تاحدی "من" خود را در مواجهه با این علم جدید شکل داده ایم و مقهور آموزش های بعدی نمی شویم، یعنی این ما هستیم که به شکل آموزش خود تعین میدهیم و نه بالعکس. و آنگاه تازه وارد مرحله فهم میشویم و می توانیم استادی پیدا کنیم تا دانسته های منظم ما را تبدیل به یک سیستم کند. در واقع تدقیق کند و در قالب پروژه آنها را آزمون پذیر کند و کمک کند تا ما با پیدا کردن ایده برای پروژه آن را محتوا ببخشیم. ایده ای که خود را بتواند در یکی از ایده آل ها جا دهد  مثلا ایده خیر .با دانستن این نکته مهم که ایده ها واقعی نیستند  پس منطقی است که نهایتا 60 تا 70 درصد آن محقق شود. نه همه آن چرا که هدف محقق کردن 100 درصد ایده منجر به دگماتیسم می شود .
در نظام آموزشی ما مرحله حسگانی و مراحل منظومه ساختن یعنی مرتب کردن خود انگیخته داده ها حذف شده. ما یکسره وارد مرحله فهم ناب می شویم و آن هم بدون تعریف کردن یک پروژه مشخص یعنی با توجه به آنچه گفته شد مفهوم اصلا شکل نمیگیرد نه لااقل در مرحله آموزش حالا چه دبستان چه دبیرستان چه دانشگاه. و در نبود پروژه ای که دانسته ها مورد آزمون واقع شوند ایده ای هم شکل نمیگیرد. یعنی ما از آموختن انچه می آموزیم نیازی نمی بینیم هدفی داشته باشیم. بدین ترتیب مفهوم های شکل نگرفته خود تبدیل به خرد می شوند. یعنی ما مثلا ساختمان سازی را یاد میگیریم برای خود ساختمان سازی نه برای آدمی که قرار است در آن زندگی کند. اتوموبیل میسازیم برای خود ساختن اتوموبیل نه برای عبور و مرور سریع و مطمئن. و مثلا سد می سازیم برای خود ساختن سد و .... و دست آخر ما شهر می سازیم برای جا دادن چیزهای دیگری که ساخته ایم.
نکته اینکه این یادداشت خود ایده است.