۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

اره

ارهسقف
لش بر تخت ، بدبختی جهان است
دویدن روز پشت روز
تو از خودت
جهنم هر مصیبت  که فرو میرود
لای تنگ تاریک
درخت رنج است
میتکد هر صبح لای نور  کثیف
روی پیشانی  کوتاهت  چروک به چروک
بخت بد
مینگری به صورت  کسانت
آنگونه  که به سقف
به صفحه  کتاب، به  کاغذ زیر دستت، به ماشینی  که رد میشود، به خیابانی  که رد میشوی
به جو های روان خون ، به قصه های درد
آنگونه  که به سقف، به تیزی های لای دعوا، به مرگ
مات
حتی به  کاشی دیوار مبال
چه مشود
 که میشود
گفت و شد. چون  کرمها لای جمجمه چون موریانه بر استخوانت
چه می  کنی؟ چه میشوی؟
بیا
بیا پایین
پا بر زمین بگذار چون تخته سنگی لخت
و قطره قطره اب را روی تنت
حس  کن
روی سرت روی پیشانیت، روی گونه ات ، روی چروک  بالای لبت. آب قطره ای آب چکه چکه
غرق شو . بگذار چون دستی برخیزد از تنت
چون پرستنده ای به خشوع تمام بیفتد دوباره بر تمامت نرم و تازه
لای  کوهی بلند چون تخته سنگ
ی پا بر زمین بگذ
ار چون بستر چشمه ای
چه می  کنی؟
بیا
بیا چون جهان بی نام چون حس نا فهم

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

مانیفست

امید داشته باش هنوز تپه نریده بسیار است