۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

victory

وهم از ابو هریره روایت کنند که پیامبر فرمود"من و قیامت چنینیم، و انگشت سبابه ومیانه را نشان داد."و روایت بدین مضمون مکرر اورده اند.
تاریخ طبری،جلد اول ، سخن در مقدار زمان


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

دالی

صبحه و مجبوری بلند شی.سقف و دیوارها هنوز همون شکلین. روی جارختی هنوز همون لباسا هست. توی کوچه هنوز دارن خونه ها رو خراب می کنن. درخت توت جلوی محل کارت رو هنوز بریدن. چند تا از سنگفرشای پیاده رو هنوز لق میزنن. هوا هنوز ابریه. توی محل کار مثل همیشه هیچ اتفاق خاصی نمی افته. اتفاقی که فکر می کنی ... . هنوز توی زندگیت چند تا مشکل بزرگ داری که اسمشو گذاشتی حل نشده. پس میای خونه ومثل همیشه به چند تا دوستات زنگ میزنی و مشکلی رو که مسلما همونا نیستن یه جور خیلی جدید و هیجان انگیزی به صورت به شدت  درخواست مشورت فوری مطرح میکنی و البته هنوز اونا همون مشکلات حل نشده رو ندارن. بعد مثل همیشه به چند تا نتیجه فوقالعاده میرسی که هیچوقت به هیچ دردی نخوردن. بعد همه نتیجه ها رو فراموش میکنی و به صورت کاملا قرعه کشی چند تا فیلم  از قسمت بعد از نتیجه گیری فوق العاده برمیداری و موقعی که برای چندمین بار داری به خودت میقبولونی که من هنوز جوونم و ... و دماغم هم اصلا بزرگ نیست و همینطور که داری به کیسه اشغال پر که یواش یواش بوش داره همه جا رو بر میداره فکر میکنی یکی از فیلما رو میذاری. و فیلم هم مثل همیشه داره به صورت خیلی زننده ای تمام کارهایی که تا الان کردی رو بدون گذشت وبا جزییات چندش اوری برات شرح میده و خوب فکر میکنی دیگه کاریه که شده پس فیلم رو تا اخر نگاه می کنی و به سرعت بعدش یه فیلم دیگه رو هل میدی اون تو. ولی چیکار میشه کرد این فیلم هم بالاخره تموم میشه و اونوقت دیگه دیر وقته و نمیتونی زنگ بزنی به اونی که اینو بهت پیشنهاد داده و با دلایل منطقی چند تا فحش ابدار بارش کنی. بنا بر این میری اینترنت تمام وبلاگایی که از این فیلم تعریف کردن رو پیدا می کنی و مثل یک انسان متمدن در بخش کامنت ....
. خوب من به خدا خیلی اعتقاد دارم برا همین یه قرار ملاقات فوری ازش گرفتم و هر چی بلد بودم بارش کردم که اصلا کارش رو بلد نیست و اصلا شاید بهتر باشه چند وقتی وجود نداشته باشه شاید من مشکلاتم حل شد. من به خدا اعتقاد دارم خیلی منطقیه و از اونجا که درباره دلایل منطقی هیچکس توی این جهان از من بهتر نیست، فکر کنم به توصیم عمل میکنه. بنا بر این من صدای تیک تیک چرخ دنده ها رو شنیدم این شروع یک اتفاقه یه طوفان بزرگ در زندگی من احتمالا چند تا گند کاری بعدشم یه ابرو ریزی بزرگ یعنی بزرگتر از قبلیا . اونجوری که خیالم کاملا راحت بشه در مورد حل شدن مشکلات. الان ساعت 3 صبحه و من ظاهرا دارم از پنجره کوچیک اون بالا به ابرای سفید و اسمون قرمز نگاه میکنم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

مطلق

دشمنی دارم با خیلی فکرها،کارها و گفته ها.و با فاعلانشان دوستم.اینهمه نیست. انسان این همه نیست. انسانها بیرون این دایره هستند.من شاید فقط حسی باشم پیش از خوب و بد.پیش از حدود ادراک.  انسانها را به خاطر هیچ میبخشند.
-----------------------------------------------------------

گفت کسی را دیدم شبیه او بود خیلی شبیه او بود گفت عذاب دارم از به یاد اوردنش بعد اینهمه سال.گفتم گذشته میگذرد غمگینش نباش. گفت نمیتوانم شاید هنوز برایم تمام نشده.گفتم خوب چه میخواهی بکنی؟ ببینیش حرف بزنید خوب میشوی مثلا.گفت نه. باید درستش کنم پیش خودم.دوروز به همین حالت بود و عذاب کشید. ومن قضاوتی نداشتم.
 انکه میگفت این او را میشناختم و دو روز بعد دیدمش سرزده ناگهانی. کمی از این در و ان در و...  گفت خوابی دیدم خیلی خنده دار بود دو شب پیش. گفت خواب او را دیدم نامه برایم نوشته بود عذر خواهی کرده بودو...... .ارام گفتم درست دیدی همینطور بود. به فکرت بود.دو روز.به بهت ماند و ماندم. ومن تنها نگفتم چرا و نمیگویم چرا چون نمیفهمم . قضاوتی ندارم.
-----------------------------------------------
زیاد هست زیاد دیده ایم عجیب تر و عجیب تر از این.نه باور ندارم . انسان کلمه نیست. یقین را ان منی دارد که دور است دورتر از گستردگی جهان با تمام کهکشانها و فضاهای خالیش.و نزدیک است نزدیکتر از رگ گردن.
ایمان دارم به احساسم پیش از شدن