۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

سرمی

لحظه های این زمستان

در ویرانی لبخند تو لانه کرده اند
آن هنگام
          که خون رگهایمان در انعقاد فاجعه جاریست 
الهه لبخند اخم بگشا
من دلم تنگ است و دستهایم را به اندوه فروخته ام
جهان سیاه است و
گیسوانت
             چون کلاغان مرده خبر های شوم می ارند
بگشا 
بگذار بگذریم