۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

نامه

خدمت آقای راسکولنیکوف عزیز
سلام علیکم
پیشاپیش سال نو را به شما تبریک میگویم
اگر از حال ما پرسیده باشید- هر چه شما احوال بپرسید؟- حال ما خوب است وملالی نیست جز دوری شما.
نکش برادر من نکش.ببین من میدانم وضعت را،میدانم حالت خوش نیست ، میدانم شب سال نویی پول نداری، میدانم کرایه خانه ات چند برج عقب افتاده و صاحب خانه هم جوابت کرده، میدانم دلت گرفته و حال حوصله هیچ تنا بنده ای را نداری ، نشستی کنج خانه ات داری با خودت حرف میزنی و چند دقیقه یکبار هم با خودت دعوایت میشود میروی آن شمشیر پلاستیکی را از روی دیوار بر می داری میگویی با همین شمشیر دو تکه ات میکنم ها. حتی می دانم کلاهت سوراخ است و لباست وصله وصله و پاره و پا که از در بیرون میگذاری میترسی یکی ببیندت بخواهی سلام علیک کنی. می دانم از همه آدمها بدت می اید میترسی از ادمهای توی کوچه تان که چپ چپ نگاهت میکنند. میدانم تا شب توی کوچه ها پرسه میزنی تا اخر شب بسشود بیایی خانه تان چشمت به چشم طلبکار ها نیفتد. به چشم پیر زن صاحبخانه.که هی بهش بگویی برایت جور میکنم جور میکنم. از کجا جور میکنی تو؟ می دانم از این درغ گفتن ها حالت دارد به می خورد از خودت.میدانم تو هم ادمی تو هم حق زندگی داری نباید   . .
 مجبور بشوی  جلوی هرکس و ناکسی هی چرت و پرت به هم ببافی آدمهایی که به نظر تو ارزش سلام کردن هم ندارند.
میدانم خیالبافی روزهای خوب هم دیگر به دردت نمیخورد. میدانم صدای خودت را از ته چاه با دعواو عتاب میشنوی.میترسی چشمت به چشم خودت هم بیفتد. میدانم صبح تا شب فکر می کنی چرا اینطور شد قرار نبود-خوب شاید قسمتت بوده-من که روزگاری کلی نقشه داشتم انتطار داشتم از خودم. ای تف به هر چه غرور و انتظار است. این را هم میدانم.میدانم پیرزن ربا خوار امانت را بریده صبح وشب و نیمه شب جلوی دراز نگاهش نمیتوانی فرار کنی.میدانم هی داری فکر میکنی چرا چرا؟
اما برادر همه اینها دلیل نمیشود پیرزن خفه کنی.خفه کنی که چطور بشود؟ببین حالا که پیرزن خفه نکرده ای حالت اینطور است وای به اینکه ادم هم بکشی میدانم انقدر چیز به هم بافته ای که فکر میکنی به بشریت خدمت میکنی.چون خودت را  جزو بشریت نمیدانی . ببین خره می خواهی خودت را خر کنی باشد مختاری اما من را دیگر نمیتوانی میتوانی؟
آن بار هم همینها را بهت گفتم یادت هست؟ حالا میکشی خیر سرت بکش اصلا خوب میکنی میکشی. چرا بعد عذاب وجدان میگیری؟ تو وجدان هم مگر داری؟به خاطر فلانی بلند میشوی میروی منت کشی بدبخت خاک بر سرت.نا سلامتی ما هم ابرو داریم چرا اینقدر ابروی ما را اینور آنور میکنی؟خیلی خوب ، حالا چرا ناراحت میشوی. خوب شوخی کردم.میدانم درد داری درمان هم ندارد. میدانم من هم راهی بلد نیستم بهت بگویم خودت همه راهها را امتحان کرده ای.زندگیت شده عاقبت یزید دلیلش را هم نمیدانی.حوصله هم نداری بدانی. خوب باشد .
اینهمه غم وغصه ندارد باور کن. بیا یک اهنگ از این بابا کرمیها بگذارم برقصیم. قر توی کمرت خشکیده از این رقصهای مدل مردانه تازه یاد گرفته ام برای این وقتها به درد میخورد. رقصهای اصیل ایرانی تا غصه شکمت را هم نخوری.مثل یک مرد شکمت را باید بدهی جلو و دستهایت را ببری بالا و تکان تکان بخوری. مردانه اش مردانه است فقط کمی ادم شکل هیولاهای خنگ یک چشم میشود که عیبی هم ندارد کسی که نیست خودمانیم. باشد عزیز دلم این شب عیدی برایت چغند پخته هم می اورم درست میکنم .نخواستی اصلا چند وقت پیش ترشیش را هم انداخته ام. خیلی خوشمزه است مزه لواشک میدهد اصلا لواشک خوب هم میگیرم برایت لواشک انار.به یاد بچگیها که پلاستیکش را هم بجوی.بزرگ شده ایم دیگر نره خری شده ایم .با شکلات خرت نمیکنم.مثل دوتا ادم بالغ شب را فقط خوش میگذرانیم..یک کلمه هم با هم حرف جدی نمیزنیم یعنی میدانم نداریم که بزنیم میدانم اشتی نمیشویم میدانم اینهمه کهنه زخم را نباید نمکش پاشید.اگر هم هوس کشتن کردی میرویم بیرون یک گربه سیاه نشان میکنم اگر توانستی بگیریش بکشیش انوقت مردی پیرزن کشتن که هنر نیست.. رقص ایرانی هم دوست نداری مثل ان بار با هم از این رقصهای پاتیناژی میکنیم،یک دست و یک پایت باید توی هوا ول باشند یک لنگ و یک دستت هم توی بغل من میچرخانمت.تا سرت گیج برود.حالت به هم بخورد. افسردگی هم گرفته ای من رفته ام روانپزشک چند تا قرص داده قرمز و زرد و صورتی میرویم پیشش میگویم بنفشش را هم برایت بگذارد که دوست داری .خوب است میخابی صبح تا شب برای عید خوب است.خوب میشوی میدانم دوباره مینشینیم با هم کتاب میخوانیم. خیالبافی میکنیم.من میشوم علی بابا میرویم باهم جلوی غار تو میگویی سسمسی باز شو بعد هر چی خواستی ان تو هست. میدانی چقدر دلم برای اینها تنگ شده؟ آنوقت تو میخواهی بروی پیرزن خفه کنی.؟میدانی چند وقت است باهم نرفته ایم زیر باران راه برویم خوش باشیم؟ میدانی چند وقت است با خودت که شطرنج بازی میکنی جر نزده ای؟ اصلا میدانی چند وقت است دل سیر توی مستراح ننشسته ای؟میدانی چقدر دلم گرفته؟ چقدر دلم برایت تنگ شده؟ نکش برادر تو را به این سقف ترک خورده اتاقت نکش.
قربان شما
  نامردی اگر بکشی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر