۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

اغوا

 
اغوا
ژان بودریار
ترجمه انگلیسی Brian Singer
مقدمه
سنگینی کل سرنوشت بر روی اغواست. برای دین اغوا راهبرد شیطان بود، چه در پوشش جادوگری چه عشق. اغوا همیشه یا از سوی شیطان است یا جهان. از جانب جهان بسیار نیرنگ بازانه. لعن ش در اخلاق و فلسفه تا الان بی تغییر ادامه یافته و اکنون در روانکاوی و آزادی میل ابقا می شود. همراه با جشن رستاخیر اغلب برنامه ریزی شده همه آن اموری که پیش از این لعن شده بودند، امروز به سکس، شر و فساد، ارتقا داده می شود، متناقض به نظر میرسد که اغوا در سایه زنده مانده و حتی به ابدیت ش بازگشته است.
قرن هجدهم هنوز از اغوا سخن میگفت. همراه با شجاعت و شرافت از دغدغه های اصلی محیط اشرافی بود. انقلاب بورژوازی پایانی بر این دغدغه نهاد ( و دیگران، انقلاب های بعد از آن به شکل برگشت ناپذیری به آن پایان دادند. هر انقلابی در آغاز خود دنبال پایان دادن به ظواهر اغواست.). دوران بورژوازی خود را به طبیعت و تولید مختص کرد، چیزها کاملا بیگانه و حتی برای اغوا، کشنده بودند. همانطور که فوکو اشاره میکند، از آنجا که جنسیت و روابط جنسی از یک فرایند تولید (گفتمان، میل یا گفتگو) بر میخیزد، اصلا تعجب آور نیست که اغوا بیش از همیشه نقاب بر تن میکند. ما امروز ارتقاء طبیعتی را زندگی میکنیم، که همان طبیعت خوب نوستالژی گذشته است و همان ماهیت مادی خوب چیزهاست و حتی همان ماهیت روانی میل است. طبیعت تحققش را از طریق همه دگردیسی های سرکوب شده، و از طریق آزاد سازی همه انرژی ها چه مادی چه روانی چه اجتماعی دنبال میکند.
اما اغواگری هرگز به نظم طبیعت تعلق ندارد، بلکه از نیرنگ(اوراد مذهبی با خواص جادویی.م) است. نه هرگز از نظم انرژی بلکه از نشانه ها و آیین هاست. برای همین بزرگترین سیستمهای تولید و تفسیر در حذف اغوا (با همه خوش شانسی) از زمینه مفهومی شان باز نمی ایستند. چراکه اغوا پیوسته از بیرون بر آنها وارد می شود و از ژرفای درون متروک و خالی شان آنها را تهدید به فروپاشی میکند. اغوا به انتظار نابود کردن هر نظم خدایگون از جمله تولید و میل می نشیند.اغوا بر همه عرف های ارتدوکسی، همچون بدکاری و نیرنگ ظاهر میشود، جادوی سیاهی برای انحراف همه حقایق، تجلیلی برای سوء استفاده از نشانه ها، دسیسه نشانه ها. هر گفتمانی با این برگشت پذیری ناگهانی تهدید میشود، به تحلیل رفتن در نشانهای خود، بی هیچ ردپایی از معنا. اینگونه است که همه انظباط هایی که اصل و انسجام و قطعیتی در گفتمان خود دارند باید سعی در دفع آن کنند. انجاست که زنانگی و اغوا در( (گیجی گنگی و اغتشاش و)(، در متن آمده confusedو confounded)) لعن شدگی در واقع باهم بی مرز میشوند. مردانگی همیشه در معرض این بازگشت پذیری ناگهانی زنانه قرار داشته. اغوا و زنانگی به عن.ان روی دیگر جنسیت: معنا و قدرت، گریزناپذیرند.
امروزه طرد(اغوا) خشن تر و روشمند تر شده. ما در حال ورد به دوره راه حل های نهایی هستیم، مثلا انقلاب جنسی، تولید و مدیریت همه لذت های آستانه ای و نیم آستانه ای(liminal and subliminal)، ریز پردازش میل، برابر زنی که خودش را، به عنوان زن تولید کرده، و به عنوان جنسیت، به عنوان آخرین آواتار. پایان یافتن اغوا.
ویا پیروزی یک اغواگری نرم ، یک اغواگری صلح آمیز(سفید)، پراکنده کردن ( پخش کردن) زنانگی و اروتسیم همه رابطه ها در یک جامعه جهانی فاقد قدرت.
یا نه هیچکدام از اینها. چون هیچ چیز بزرگتر از خود اغوا نیست، نه حتی نظمی که نابودش میکند.

کسوف جنسیت
امروز هیچ چیز نا معین تر از جنسیت نیست پشت آزادی گفتمان ش. و هیچ چیز نا معین تر از میل نیست پشت تکثیر تصاویر ش.
در مسایل جنسیت، تکثیر کردن دارد همه چیز را به از دست رفتن نزدیک میکند. راز تولید روز افزون از جنسیت و فزونواقعنمایی لذت جنسی، به خصوص لذت زنانه اینجا نهفته است. و این اصل عدم تعین به خرد جنسی تسری می یابد همانطور که به خرد سیاسی و اقتصادی. عرصه آزادی جنسی نیز از همین عدم تعین است. و دیگر نه حد و حدودی نه خواسته و نه ممنوعیتی بیشتری: این است از دست رفتن هر چه اصل ارجاع پذیر. خرد اقتصادی تنها با نیاز پا برجا می ماند؛ با تحقق هدفش زیر سوال می رود، محو شبح نیاز. میل نیز تنها با خواستن پا بر جا می ماند. وقتی میل به طور کامل در سمت تقاضا قرار می گیرد، وقتی بی محدودیت به خواست هایش عملی می شوند، خیال از دست می رود، و در واقع همه جا هست اما در یک شبیه سازی تعمیم یافته. این روح میل است که پیوسته بر واقعیت مرده امر جنسی وارد می شود. "جنسیت همه جا هست جز در امر جنسی"(بارت).
در افسانه شناسی جنسی، انتقال به زنانگی همزمان است با حرکت از امر متعین به امر نا متعین کلی. استناد به برخی وارونگی های ساختاری، زنانگی به سمت مردانگی جابجا نمیشود همانگونه که گاه جابجایی جنسیت اتفاق می افتد. زنانگی به مثابه پایان باز نمود معین جنسی جابجا میشود، به مثابه سیالیتی در قانون که تفاوت بین جنس ها را سامان می دهد. صعود زنانگی متناظر است با هر دو هم اوج لذت جنسی و هم بستگی فاجعه آمیز به اصل واقعیت های جنسی.
و این زنانگی است که راههای ش مسدود می شود(that is gripping)، اکنون و در موقعیت کشنده فزونواقعنمایی جنسیت- همانطور که دیروز بود اما در تقابل مستقیم، در طعنه اغواء.
* * *
فروید راست میگفت: اینجا اما یک خواست جنسی، یک لیبیدو وجود دارد، و آن نرینگی ست. خواست جنسی نیرویی دارد، جمع شده در فالوس، اخته کردن، نام- ِ – پدر(the Name-of-the Father)، و سرکوبی. هیچ چیز دیگری وجود ندارد. اینجا دیگر رویا دیدن از چیزهای غیر فالوسی، مهر و موم نشده و نشان دار نشدۀ خواست جنسی سودی ندارد. سودی ندارد، سراغ گرفتن از درون این ساختار، برای یافتن زنانگیی که به دیگر سو گذر کرده باشد، یا از میانش گذشته باشد. ساختار همچنان یکسان می ماند و زنانگی به طور کامل از سوی نرینگی جذب می شود، یا اینکه ساختار کاملا از می پاشد، و زن و مردی پس از آن وجود نخواهد داشت- نقطه صفر ساختار. این است اتفاقی که بسیار این روزها رخ می دهد: چند بنیانی اروتیک، پتانسیل بی نهایت میل، نقاط اتصال گوناگون، انکسار ها، شدت گرفتن لیبیدویی، تمام اشکال چند گانه جایگزین های آزادی بخش که از مرز های روانکاویی آزاد از فروید یا از مرزهای میل آزاد از روانکاوی می آید. در پشت جنب و جوش پارادایم جنسی، همه چیز به سمت از بین رفتن تمایز ساختاری و خنثی سازی بالقوه همگرا می شود.( در واقع داره همه چیز رو میاره روی یک نمودار. کلماتی که استفاده میکنه برای توضیح نمودار استفاده میشن). 
خطر انقلاب جنسی برای زن این است که وقتی ساختار قوی باشد، او محکوم به محصور شدن در ساختاری تبعیض آمیز است، و وقتی ساختار ضعیف باشد به پیروزیی مضحک دست میابد.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۴, جمعه

ایده و فهم

بر اساس دیدگاه کانتی نقد در حیطه ای بین فهم و ایده اتفاق می افتد . در واقع داستان اینگونه است که
«همه شناسایی ما با حس آغاز می شود، از آنجا به فهم مي رود و در خرد پایان می پذیرد.» (كانـت، 1383، ص 212).
پس ما باید برای نقد هرچیزی شرایط امکان آن چیز را باتوجه به ایده اصلی بسنجیم اما نکته اینجاست که در دنیای مدرن هر ایده ای ایده نیست در واقع ایده برای مفهوم شدن نیاز به پذیرش قید هایی دارد که مهمترین آن قید ها زمان و مکان است ایده ای که فاقد زمان و مکان باشد در مرحله فهم به سرعت از نقد پذیری فاصله میگیرد و تبدیل به امر نقد ناپذیر یا دگم می شود. ایده های قدسی از این دستند . ایده های بدون زمان و مکان مشخص راه را برای دگماتیسم و بنیاد گرایی هموار میکنند. غیر از اینکه این زمان و مکان در واقع جوهر و عنصر ثابت و ایستای زمان ما محسوب می شوند که بدون آن ما با جهانی پراکنده و نامفهوم مواجه می شویم. جهانی پریشان گنگ و بی اساس. که هیچگونه امکانی حتی برای جهان شدن پیدا نمی کنند. چرا که در دوره مدرن این خدا نیست که چیزها را نظم و سامان می دهد بلکه این انسان است که روی ایستار زمان و مکان جهان را از نو می آفریند. و این زمان و مکان خود تعریف مشخصی دارد که از حوصله این مقال بیرون است. 

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

کتاب خواندن

اینکه بگوییم بگذارید شرایط روند طبیعی خود را طی کند، نمیدانم دقیقا یعنی چه، اما من از این جمله اینطور برداشت میکنم که ما درختهایی هستیم در جنگل که به حال خود رها شده ایم. و از آنسو میزان تاثیر گذاری خود را از آنچه شرایط مینامیم صفر در نظر بگیریم. این قاعدتا یعنی اینکه ما در جهان پیش مدرن زندگی میکنیم. والا شرایط مدرن ایده آزادی از طبیعت را دارد. خاصه طبیعت انسانی. بحث ناخودآگاه زمانی که به آگاهی بیاید معنا پیدا می کند.یعنی وقتی که دائم نسبت این دو را با هم بسنجیم؛ خود آگاه و ناخود آگاه، و خود را برای شرایط پیچیده تر آماده نگه داریم.  نه وقتی خود را در جنگل رها کنیم.
همه اینها را گفتم که بگویم کتاب نخواندن فاجعه است برای هر جامعه ای. و نمی شود آن را به انتخاب کسانی که خوانندگان می نامیم رها کنیم. و بگوییم چون کتاب خریدار ندارد باید آن را از جامعه حذف کرد. دلیل هم برای خواندن بسیار هست آنطور که آنچه حول موضوعی مشخص در یک کتاب دسته بندی و منسجم میشود معمولا در کمتر از یک کتاب نمیشود منسجم کرد. این ارتباط پیدا میکند به تفکر انتزاعی یعنی فهم و تفکر تصویری یعنی خیال. البته خیال و ایده پردازی لازم است اما فقط زمانی به کار می آید که وارد حیطه فهم شده باشد. فیلمهای آموزشی و درس گفتارها هیچگاه جای کتاب را پر نمیکنند چرا که امکان آموختن فعالانه را منتفی میکنند. تنها در یک کتاب‌ خوب است که میتوان زیر و بم یک نظریه را سنجید و با پیچیدگیهای آن درگیر شد و تا انتها از موضوع خارج نشد. چون خود نویسنده هم معمولا مجبور است نتیجه تفکرات خود در دسته بندی هایی مشخص و شفاف ارائه کند. این یعنی امکان یاد گیری خلاق. زمانی که شما فرصت دارید درباره استدلالها فکر کنید دوباره تفکر خود را بسنجید. و درباره موضوع خاصی نظری فعال پیدا کنید. و همه اینها در حیطه زبان اتفاق می افتد حیطه ای که تاریخ تفکر بشر را در خود محفوظ نگه داشته است. تاریخ تفکری که قسمت بسیار بزرگی از آن به شکل کتاب است. نه درسگفتار و نه مقاله. کتاب. خوب البته میشود هم که تاریخ نخواند و به روند شکل گیری هیچ چیزی هم کار نداشت و در سطحی نامنسجم و پراکنده از واقعیت عینی ماند.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

اخلاق در روانکاوی

برای من که نه مترجم هستم نه چیزی شبیه آن این کاری از سر تفنن محسوب می شود. اینگونه  با  آوردن عذر نابلدی و کم حوصلگی و هزار و یک  بهانه از این دست این را اینجا می گذارم شاید به درد کسی خورد. از نظرات آنکه میخواند مستفیذ می شوم و آن را ارج می نهم و پیشاپیش سپاسگزارم. 



اخلاق در روانکاوی
ژاک لکان
ویراستۀ ژاک آلن میلر
ترجمه به انگلیسی از دنیس پورتر
سمینار IIV
I
طرح کلی سمینار
جاذبه گناه/خطا
از ارسطو تا فروید
واقعیت
سه ایده
من اعلام کردم موضوع سمینارم امسال اخلاق روانکاوی است. فکر نمی کنم انتخاب یک موضوع به هر شکل و در هر مورد برای شخص انتخاب کننده غافلگیرانه باشد. اما به هر حال به بعضی از شما حق میدهم که درباره چرایی این انتخاب سوالاتی در ذهن داشته باشید.
البته قطعا روبرو شدن با این موضوع برای من بدون شک و تردید یا حتی بیم و هراس نیست. در واقع تصمیم من بر انجام این کار مستقیما مربوط است به سمینار سال گذشته ام، به شرطی که فرض کنیم کار سال گذشته را به درستی به پایان رسانده ایم.
به هرحال ما مجبوریم جلوتر برویم. با توجه به همه اینها این اصطلاح ضمنی اخلاق روانکاوی است که بیشتر از هر چیزی به من اجازه می دهد، از طریق تدریسم به شما بگویم از هر دوی اینها هم کار فروید و هم تجربیات روانکاوی چه چیز جدیدی به دست می آید.
جدید در رابطه با چه چیزی؟ در ارتباط با چیزی که در هر دو بسیار کلی و پایه ای است و هم بسیار خاص و موردی. کلی و پایه ای در این حد که تجربه روانکاوی را برای برهه ای خاص در تاریخ بشر بسیار مهم میکند. برهه ای که همه ما درآن زندگی می کنیم، اگر چه این به این معنی نیست که – خیلی دور از آن- دقیقا بدانیم کدام قسمت از کار جمعی ما در گیر این موضوع است.
بسیار خاص از سوی دیگر مانند کار روزانه ما. مثلا در مسیری که من به شما آموزش دادم در حین تجربه بند بند آموزش های در پاسخ به یک تقاضا، تقاضای یک بیمار اینکه کدام پاسخ معنای دقیق می دهد. و اینکه اتوریته خود را هنگام مواجهه با بیمار حفظ کنید. که به ناخوداگاه بیمار اجازه ندهیم تا با ناخود آگاه عمیقش تقاضاهای تقلبی بکند.
در نامیدن اخلاق روانکاوی من مقصودی داشتم. و انتخاب این کلمه"ethic "برای من تصادفی نبود. می توانستم  بگویم"morality"
اما اگر این کلمه را به کار بردم به زودی خواهید فهمید چرا. و به خاطر این نبود که من از به کار بردن یک کلمه غیر رایج لذت می برم.
1
اجازه بدهید با کمی از این و کمی از آن شروع کنیم، که در یک کلمه موضوع اخلاق در روانکاوی بسیار برجسته و کاربردی و حتی وسوسه بر انگیز است.این عقیده من است که هیچکدام از آدمهای در گیر با روانکاوی برای درمان درگیر با اخلاق خود نمی شوند. من تنها کسی نیستم که این را می گوید. به علاوه ممکن نیست کسی نداند که ما دقیقا در صحبت از مشکلات اخلاقی غوطه ور شده ایم.
جهان ما کشفیات بیشتری دارد تا جهان گناه/خطا آلود گذشته چیزی که به قول همکار من فلانی در آن شک و شبهه ای وجود ندارد.
البته در واقع از این نقطه نظر جدا شدن از جهان خطا/گناه غیر ممکن است. و ارتباط بین گناه/خطا و "عوارض" در زمان ما با مهر و موم کردن آنهمه سوال درباره اخلاق از بین نرفته است. حتی گاهی عجیب تر هم میشود- چیزی که من میخواهم بیشتر از خود این کلمات قصارم به آن متوجه تان کنم- با دیدن کسانی که در محافل مذهبی  با سوالات اخلاقی فراوان گیج شده اند وقتی با پیشنهاداتی از تجربیات ما روبرو می شوند. دیدن اینکه آنها چطور به وسوسه بیش از حد یا حتی کمیک خوشبینی تسلیم میشوند و شروع به این فکر میکنند که چطور نپذیرفتن فساد می تواند کناه /خطا محو کند.
در واقع آنچه که ما با آن روبروییم چیزی نیست جز جذابیت گناه.
و اما این گناه/خطا چیست؟ مطمئنا منظورمان تعهد شخص بیمار برای مجازات شدن یا مجازات کردن خودش نیست. وقتی ما از نیاز به پاداش یا مجازات حرف میزنیم در واقع داریم به نوعی گناه/خطا اشاره میکنیم، چیزی که در مسیر این گناه/خطاست و چیزی که به دنبال به دست آوردن این پاداش/مجازات است. اما با این تعریف ما حتی کمی بیشتر از قبل مفهوم گناه برای مجازات برایمان مبهم می شود.
آیا این گناه/خطا همان است که نقطه شروع کار فروید بود؟ قتل پدر، اسطوره بزرگی که او شروع تناوردگی تمدن نامیدش؟ یا چیزی اصلی تر و حتی مبهم تر که او در پایان کارش آن را غریزه مرگ نامید؟ غریزه، چیزی که انسان خود را در چنگال دیالکتیک قدرتمندش اسیر می یابد؟
دقیقا میان این دو واژه است در میان مجموعه تفکرات فروید. یک تناوردگی یک توسعه یا پیشرفت، چیزی که تعیین میزان دقیق اهمیتش کاری است که ما می خواهیم انجام بدهیم.
اما این در هیچکدام از دو حوزه تئوری و کاربست پیدا نمیشود، چیزی است که باعث می شود من بر اهمیت  اخلاق در کارم  تجربیاتم و تدریسم درباره فروید تاکید کنم.
در واقع همانطور که به درستی اشاره شد، همه چیز درباره اخلاق به سادگی به احساس تعهد باز نمی گردد.
تجربه اخلاقی به قول معروف، انسان را در یک رابطه خاص با نه تنها قوانین ابراز شده بلکه با یک مسیر یک راه و روش و در یک کلمه یک خیر قرار می دهد که در نتیجه آن با تجدید نظر در کارهایش خود را به یک ایده آل رفتار نزدیک کند.
همه آن صحبت های بسیار درست به منزله ابعاد اخلاق و فراتر از مفهوم واقع و فراتر از آنچه خود را به صورت احساس تعهد ارائه می دهد قرار گرفته. به خاطر همین من تاکید دارم بر رابطه میان تجربیات ما و سهم کسانی که در زمان ما وسوسه توسعه تفکر اخلاقی من را دارند، در واقع اشاره من به Fritz Rauh است کسی که نقطه مرجع ما برای این دغدغه در تجربیاتمان خواهد بود.
البته من مطمئنا یکی از کسانی نیستم که با خوشحالی احساس تعهد را کنار می گذارند. اگر چیزی باشد که روانکاوی توجه خود را عطف به آن کند، در واقع فراتر از احساس تعهد به سخن گفتن است، مهمتر، من حتی می گویم حضور همه جانبه احساس تعهد به گناه، به این خاطر است که من در تجربه کاری خود مرتب بر این نکته تاکید دارم که آن را مورد توجه قرار دهم و به یادش بیاورم.
اما با این وجود این هم درست است که تحلیل بازمیگردد به قویترین شکل کارکرد تولید میل. از این قرار می شود خیلی کوتاه گفت محل تکوین اخلاق در حیطه بسط تئوری فروید جایی نیست جز در خود میل. این انرژی میل است که از عامل خود منفصل و در پایان توسعه اش به شکل یک سانسورچی ظاهر می شود.
بنا براین چیزی که منضم به حلقه ای شده بود که به ما تحمیل شده، از چیزی که در کار ما بسیار نهادی و مشخص است منفک میشود.
برخی از فلسفه ها آنهایی که دقیقا قبل از فروید نزدیک ترین رابطه را با فرویدین ها داشتند آنها که در قرن 19 به ما منتقل شدند-بعضی در قرن هجدهم-قرنی که فلسفه بر خود فرض می گرفت چیزی را که ما می توانیم آن را آزادی از طبیعت میل بنامیم. آن چیزی است که این فکر را شکل داد، این فکر منحصرا کاربردی را، فکر انسان لذت جو. حالا تفکر ازادی از طبیعت میل شکست خورده، بیشتر تئوری ها، بیشتر کارهای نقد اجتماعی، بیشتر غربالگریهای تجربه، آنها که تمایل به محدود کردن تعهد به دستوراتی خاص دارند به امید اینکه آنها را به نوعی ضرورت ارتقا دهند، به شکلی وارونه و معکوس یا در یک کلمه به شکل تعارض در تجربه اخلاقی نمایان شده اند و ما شاهد رشد در بروز و شیوع آسیب های عمده روانی هستیم.
آزادی از طبیعت میل به لحاظ تاریخی شکست خورده است. حالا ما خود را در حضور انسانی میبینیم که بیسیار کمتر از پیش از تفکر انتقادی آنچه به اصطلاح به آن دوران افسار گسیختگی می گفتند دارای وزن تعهد و قانون می باشد.
اگر ما خودمان را در حال مشاهده تجربیات گذشته انسان لذت جو از میان بازتاب تجربه مشارکت روانکاوی در دانش و شرایط فساد بیابیم به زودی متوجه می شویم که هر چیزی در این تئوری اخلاقی از پیش محکوم به شکست است.
در واقع با اینکه تجربه انسان لذت جو خود را با یک ایده آل آزادی طبیعی نشان می دهد، کسی که دائما کتاب های نویسندگان بزرگ را می خواند-منظورم کسانی است که در روش خود برجسته ترین شکل هرزگی یا حتی اروتیسیسم را اتخاذ کرده اند(احتمالا منظور مارکی دو ساد است)-به این درک می رسد که این تجربه شامل توجه به سرپیچی و مخالفت است، نوعی از محاکمه کردن با مصیبت برای اثبات بیگناهی در رابطه با آنچه در نقطه پایانی باقی می ماند، که بدون شک تقلیل یافته است با اینحال در دوره ای ثابت. که این خود چیزی نیست جز دوره ای الهی.
به عنوان خالق طبیعت، خدا کسانی مانند مارکی دوساد، میرابو و دیدرو را برای حسابرسی احضار میکند تا توجه ما را به ناهنجاری شدیشان جلب کرده باشد. این چالش، این احضار، این محاکمه مصیبت، هیچ راه فراری باقی نمیگذارد جز آنچه که ما به شکل تاریخی باید دریابیم. او، کسی که خود را به مصیبت تسلیم میابد، دست آخر جایگاه خود را پیدا می کند، یعنی جایی که به او آدرس داده شده جایی که مورد  خطاب آخرین تحلیل قضاوتش قرار می گیرد. این دقیقا چیزی است که صدای خود را به این ادبیات میدهد، چیزی که ما را با ابعادی از عشق شهوانی که تا به حال تجربه نشده نه هرگز برابر با آن، روبرو می کند.
در طی تحقیقاتمان ما باید به قضاوتمان تسلیم شویم، قضاوتی که وابستگی روابط و ریشه های مشترک ما را به چنین تجربه ای حفظ می کند.
اینجا ما منظری را لمس میکنیم که به آن در تحلیل کمتر پرداخته شده.
جایی که کتگوری خاصی از امیال را شامل میشود در اثر آنچه که برای ارسطو مشکل اخلاقی محسوب نمیشود. با اینحال بسیاری از امیال چیزی جز همین عقیده نیستند، که ما آنها را در خط مقدم تجربیاتمان قرار داده ایم. قسمت بزرگی از آنچه برای ما حوزه تمایلات جنسی محسوب می شود را ارسطو به سادگی در حوزه ناهنجاری های هیولا وار حیوانی قرار میدهد، و او با اصطلاح ("توحش" ) . سوالات اخلاقیی که ارسطو مطرح می کند در مجموع جای دیگری قرار دارد- من بعدا به شما ایده ای میدهم در باره رانش و جوهر آن. که خود نقطه ایست که از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
از سوی دیگر، اگر کسی بگوید کل حیطه وجدان اخلاقی ارسطویی هیچیک از ارتباطات خود را  با تئوری وجدان اخلاقی از دست نداده، آنوقت هیچکس هم نمی تواند از خلال تجربیات بر اندازانه ما در ارائۀ تئوریمان آن را بدوی، متناقض و در حقیقت غیر قابل درک بیابد.

اما همه اینها تنها توقفی کوتاه در سفر ماست.  این چیزی بود که این صبح می خواستم درباره طرح کلی سمینار به شما بگویم.