۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

اخلاق در روانکاوی

برای من که نه مترجم هستم نه چیزی شبیه آن این کاری از سر تفنن محسوب می شود. اینگونه  با  آوردن عذر نابلدی و کم حوصلگی و هزار و یک  بهانه از این دست این را اینجا می گذارم شاید به درد کسی خورد. از نظرات آنکه میخواند مستفیذ می شوم و آن را ارج می نهم و پیشاپیش سپاسگزارم. 



اخلاق در روانکاوی
ژاک لکان
ویراستۀ ژاک آلن میلر
ترجمه به انگلیسی از دنیس پورتر
سمینار IIV
I
طرح کلی سمینار
جاذبه گناه/خطا
از ارسطو تا فروید
واقعیت
سه ایده
من اعلام کردم موضوع سمینارم امسال اخلاق روانکاوی است. فکر نمی کنم انتخاب یک موضوع به هر شکل و در هر مورد برای شخص انتخاب کننده غافلگیرانه باشد. اما به هر حال به بعضی از شما حق میدهم که درباره چرایی این انتخاب سوالاتی در ذهن داشته باشید.
البته قطعا روبرو شدن با این موضوع برای من بدون شک و تردید یا حتی بیم و هراس نیست. در واقع تصمیم من بر انجام این کار مستقیما مربوط است به سمینار سال گذشته ام، به شرطی که فرض کنیم کار سال گذشته را به درستی به پایان رسانده ایم.
به هرحال ما مجبوریم جلوتر برویم. با توجه به همه اینها این اصطلاح ضمنی اخلاق روانکاوی است که بیشتر از هر چیزی به من اجازه می دهد، از طریق تدریسم به شما بگویم از هر دوی اینها هم کار فروید و هم تجربیات روانکاوی چه چیز جدیدی به دست می آید.
جدید در رابطه با چه چیزی؟ در ارتباط با چیزی که در هر دو بسیار کلی و پایه ای است و هم بسیار خاص و موردی. کلی و پایه ای در این حد که تجربه روانکاوی را برای برهه ای خاص در تاریخ بشر بسیار مهم میکند. برهه ای که همه ما درآن زندگی می کنیم، اگر چه این به این معنی نیست که – خیلی دور از آن- دقیقا بدانیم کدام قسمت از کار جمعی ما در گیر این موضوع است.
بسیار خاص از سوی دیگر مانند کار روزانه ما. مثلا در مسیری که من به شما آموزش دادم در حین تجربه بند بند آموزش های در پاسخ به یک تقاضا، تقاضای یک بیمار اینکه کدام پاسخ معنای دقیق می دهد. و اینکه اتوریته خود را هنگام مواجهه با بیمار حفظ کنید. که به ناخوداگاه بیمار اجازه ندهیم تا با ناخود آگاه عمیقش تقاضاهای تقلبی بکند.
در نامیدن اخلاق روانکاوی من مقصودی داشتم. و انتخاب این کلمه"ethic "برای من تصادفی نبود. می توانستم  بگویم"morality"
اما اگر این کلمه را به کار بردم به زودی خواهید فهمید چرا. و به خاطر این نبود که من از به کار بردن یک کلمه غیر رایج لذت می برم.
1
اجازه بدهید با کمی از این و کمی از آن شروع کنیم، که در یک کلمه موضوع اخلاق در روانکاوی بسیار برجسته و کاربردی و حتی وسوسه بر انگیز است.این عقیده من است که هیچکدام از آدمهای در گیر با روانکاوی برای درمان درگیر با اخلاق خود نمی شوند. من تنها کسی نیستم که این را می گوید. به علاوه ممکن نیست کسی نداند که ما دقیقا در صحبت از مشکلات اخلاقی غوطه ور شده ایم.
جهان ما کشفیات بیشتری دارد تا جهان گناه/خطا آلود گذشته چیزی که به قول همکار من فلانی در آن شک و شبهه ای وجود ندارد.
البته در واقع از این نقطه نظر جدا شدن از جهان خطا/گناه غیر ممکن است. و ارتباط بین گناه/خطا و "عوارض" در زمان ما با مهر و موم کردن آنهمه سوال درباره اخلاق از بین نرفته است. حتی گاهی عجیب تر هم میشود- چیزی که من میخواهم بیشتر از خود این کلمات قصارم به آن متوجه تان کنم- با دیدن کسانی که در محافل مذهبی  با سوالات اخلاقی فراوان گیج شده اند وقتی با پیشنهاداتی از تجربیات ما روبرو می شوند. دیدن اینکه آنها چطور به وسوسه بیش از حد یا حتی کمیک خوشبینی تسلیم میشوند و شروع به این فکر میکنند که چطور نپذیرفتن فساد می تواند کناه /خطا محو کند.
در واقع آنچه که ما با آن روبروییم چیزی نیست جز جذابیت گناه.
و اما این گناه/خطا چیست؟ مطمئنا منظورمان تعهد شخص بیمار برای مجازات شدن یا مجازات کردن خودش نیست. وقتی ما از نیاز به پاداش یا مجازات حرف میزنیم در واقع داریم به نوعی گناه/خطا اشاره میکنیم، چیزی که در مسیر این گناه/خطاست و چیزی که به دنبال به دست آوردن این پاداش/مجازات است. اما با این تعریف ما حتی کمی بیشتر از قبل مفهوم گناه برای مجازات برایمان مبهم می شود.
آیا این گناه/خطا همان است که نقطه شروع کار فروید بود؟ قتل پدر، اسطوره بزرگی که او شروع تناوردگی تمدن نامیدش؟ یا چیزی اصلی تر و حتی مبهم تر که او در پایان کارش آن را غریزه مرگ نامید؟ غریزه، چیزی که انسان خود را در چنگال دیالکتیک قدرتمندش اسیر می یابد؟
دقیقا میان این دو واژه است در میان مجموعه تفکرات فروید. یک تناوردگی یک توسعه یا پیشرفت، چیزی که تعیین میزان دقیق اهمیتش کاری است که ما می خواهیم انجام بدهیم.
اما این در هیچکدام از دو حوزه تئوری و کاربست پیدا نمیشود، چیزی است که باعث می شود من بر اهمیت  اخلاق در کارم  تجربیاتم و تدریسم درباره فروید تاکید کنم.
در واقع همانطور که به درستی اشاره شد، همه چیز درباره اخلاق به سادگی به احساس تعهد باز نمی گردد.
تجربه اخلاقی به قول معروف، انسان را در یک رابطه خاص با نه تنها قوانین ابراز شده بلکه با یک مسیر یک راه و روش و در یک کلمه یک خیر قرار می دهد که در نتیجه آن با تجدید نظر در کارهایش خود را به یک ایده آل رفتار نزدیک کند.
همه آن صحبت های بسیار درست به منزله ابعاد اخلاق و فراتر از مفهوم واقع و فراتر از آنچه خود را به صورت احساس تعهد ارائه می دهد قرار گرفته. به خاطر همین من تاکید دارم بر رابطه میان تجربیات ما و سهم کسانی که در زمان ما وسوسه توسعه تفکر اخلاقی من را دارند، در واقع اشاره من به Fritz Rauh است کسی که نقطه مرجع ما برای این دغدغه در تجربیاتمان خواهد بود.
البته من مطمئنا یکی از کسانی نیستم که با خوشحالی احساس تعهد را کنار می گذارند. اگر چیزی باشد که روانکاوی توجه خود را عطف به آن کند، در واقع فراتر از احساس تعهد به سخن گفتن است، مهمتر، من حتی می گویم حضور همه جانبه احساس تعهد به گناه، به این خاطر است که من در تجربه کاری خود مرتب بر این نکته تاکید دارم که آن را مورد توجه قرار دهم و به یادش بیاورم.
اما با این وجود این هم درست است که تحلیل بازمیگردد به قویترین شکل کارکرد تولید میل. از این قرار می شود خیلی کوتاه گفت محل تکوین اخلاق در حیطه بسط تئوری فروید جایی نیست جز در خود میل. این انرژی میل است که از عامل خود منفصل و در پایان توسعه اش به شکل یک سانسورچی ظاهر می شود.
بنا براین چیزی که منضم به حلقه ای شده بود که به ما تحمیل شده، از چیزی که در کار ما بسیار نهادی و مشخص است منفک میشود.
برخی از فلسفه ها آنهایی که دقیقا قبل از فروید نزدیک ترین رابطه را با فرویدین ها داشتند آنها که در قرن 19 به ما منتقل شدند-بعضی در قرن هجدهم-قرنی که فلسفه بر خود فرض می گرفت چیزی را که ما می توانیم آن را آزادی از طبیعت میل بنامیم. آن چیزی است که این فکر را شکل داد، این فکر منحصرا کاربردی را، فکر انسان لذت جو. حالا تفکر ازادی از طبیعت میل شکست خورده، بیشتر تئوری ها، بیشتر کارهای نقد اجتماعی، بیشتر غربالگریهای تجربه، آنها که تمایل به محدود کردن تعهد به دستوراتی خاص دارند به امید اینکه آنها را به نوعی ضرورت ارتقا دهند، به شکلی وارونه و معکوس یا در یک کلمه به شکل تعارض در تجربه اخلاقی نمایان شده اند و ما شاهد رشد در بروز و شیوع آسیب های عمده روانی هستیم.
آزادی از طبیعت میل به لحاظ تاریخی شکست خورده است. حالا ما خود را در حضور انسانی میبینیم که بیسیار کمتر از پیش از تفکر انتقادی آنچه به اصطلاح به آن دوران افسار گسیختگی می گفتند دارای وزن تعهد و قانون می باشد.
اگر ما خودمان را در حال مشاهده تجربیات گذشته انسان لذت جو از میان بازتاب تجربه مشارکت روانکاوی در دانش و شرایط فساد بیابیم به زودی متوجه می شویم که هر چیزی در این تئوری اخلاقی از پیش محکوم به شکست است.
در واقع با اینکه تجربه انسان لذت جو خود را با یک ایده آل آزادی طبیعی نشان می دهد، کسی که دائما کتاب های نویسندگان بزرگ را می خواند-منظورم کسانی است که در روش خود برجسته ترین شکل هرزگی یا حتی اروتیسیسم را اتخاذ کرده اند(احتمالا منظور مارکی دو ساد است)-به این درک می رسد که این تجربه شامل توجه به سرپیچی و مخالفت است، نوعی از محاکمه کردن با مصیبت برای اثبات بیگناهی در رابطه با آنچه در نقطه پایانی باقی می ماند، که بدون شک تقلیل یافته است با اینحال در دوره ای ثابت. که این خود چیزی نیست جز دوره ای الهی.
به عنوان خالق طبیعت، خدا کسانی مانند مارکی دوساد، میرابو و دیدرو را برای حسابرسی احضار میکند تا توجه ما را به ناهنجاری شدیشان جلب کرده باشد. این چالش، این احضار، این محاکمه مصیبت، هیچ راه فراری باقی نمیگذارد جز آنچه که ما به شکل تاریخی باید دریابیم. او، کسی که خود را به مصیبت تسلیم میابد، دست آخر جایگاه خود را پیدا می کند، یعنی جایی که به او آدرس داده شده جایی که مورد  خطاب آخرین تحلیل قضاوتش قرار می گیرد. این دقیقا چیزی است که صدای خود را به این ادبیات میدهد، چیزی که ما را با ابعادی از عشق شهوانی که تا به حال تجربه نشده نه هرگز برابر با آن، روبرو می کند.
در طی تحقیقاتمان ما باید به قضاوتمان تسلیم شویم، قضاوتی که وابستگی روابط و ریشه های مشترک ما را به چنین تجربه ای حفظ می کند.
اینجا ما منظری را لمس میکنیم که به آن در تحلیل کمتر پرداخته شده.
جایی که کتگوری خاصی از امیال را شامل میشود در اثر آنچه که برای ارسطو مشکل اخلاقی محسوب نمیشود. با اینحال بسیاری از امیال چیزی جز همین عقیده نیستند، که ما آنها را در خط مقدم تجربیاتمان قرار داده ایم. قسمت بزرگی از آنچه برای ما حوزه تمایلات جنسی محسوب می شود را ارسطو به سادگی در حوزه ناهنجاری های هیولا وار حیوانی قرار میدهد، و او با اصطلاح ("توحش" ) . سوالات اخلاقیی که ارسطو مطرح می کند در مجموع جای دیگری قرار دارد- من بعدا به شما ایده ای میدهم در باره رانش و جوهر آن. که خود نقطه ایست که از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
از سوی دیگر، اگر کسی بگوید کل حیطه وجدان اخلاقی ارسطویی هیچیک از ارتباطات خود را  با تئوری وجدان اخلاقی از دست نداده، آنوقت هیچکس هم نمی تواند از خلال تجربیات بر اندازانه ما در ارائۀ تئوریمان آن را بدوی، متناقض و در حقیقت غیر قابل درک بیابد.

اما همه اینها تنها توقفی کوتاه در سفر ماست.  این چیزی بود که این صبح می خواستم درباره طرح کلی سمینار به شما بگویم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر