۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

p,c

قصه طولانی و وخیم است و جایی برای رثای عشق نمی ماند.
قصه طولانی و بلند نیست، خسارت عظیم وغیر قابل جبران است.
قصه هرچه هست، شهوت  یک لحظه خراب کردن تمام پلها را با هیچ چیز عوض نمیکند.و امید دوباره ساختن همان پلها را
چراغهای رابطه کم نورند، چراغهای رابطه دلگیرند. چراغهای رابطه جز نور حسرت را کورند.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
وقتی راه افتادم، ابر سیاهی آسمان را پوشانده بود .
وقتی میان راه به تردید افتادم، نسیمی شروع به وزیدن کرد.
وقتی به ادامه رفتم باد تندی وزید و دانه های باران به باد پراکنده بودند.
وقتی رسیدم رگبار تندی تا اخر رسیدن به سنگینی بر سرم میبارید .
وقتی بیرون آمدم آسمان صاف بود و شفاف. من اما آرام میگریستم، من اما ارام میدویدم. من اما....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر