۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

آدم خوب

دوست دارم این زندگی را . آدم خوبی است. همان موقع که توی عوالم خودت سوت زنان داری کنار پیاده رو راه میروی.دست میزند سر شانه ات میگوید ببین عمو شما یکم اشتباه وایسادی.
آدم خوبی است، این ترم کلاس فوق العاده گذاشته برای ما.کوزه گری یاد میدهد. عمرش را کوزه گر بوده. سوتک هم گاهی میساخته اما حالا فقط کوزه گری یاد میدهد سوتکی نمیدهد.میگویند کارش هم خوب است. اما خودش می داند ما هم میدانیم خیلی جدی نیست توی این دوره و زمانه کوزه می خواهم برای سر قبرم؟ قبر که نه البته زندگی است این اقا.
پس کوزه گری یاد میدهد محض خنده. فقط محض خنده.خودش هم میگوید ما هم میدانیم خوب. تنها چیزی که داریم همین است .اما درسهایش سخت است عمدا سختهاش را انتخاب کرده میگوید خواب بودید عقب افتادید حالا فوق العاده گذاشته برسیم؟ میگوید میرسیم استعداد داریم و بلدیم بخندیم. بازی اما سخت است و رازش همین است. این نداشته باشی هیچ دیگر نداری. پس فقط محض خنده من میدانم راست میگوید. جدیتم سختگیریش احساس وظیفه ام تمام انچه میکنم برای همین است محض خنده.
دوستش دارم میگوید و میدانم من ساخته شده ام برای اینجا این زمان و این مکان. درست همینجا و نه هیچ جای دگر انهم محض خنده. زمین که میخوری اشتباه که میکنی عوضی که میروی، جدی است توی کارش و دقیق چون شوخی که نیست،دستش را رزوی شانه ات احساس میکنی اینطور وقتها.
دست میزند روی شانه ات میگوید، ای اقایی که اومدی تارکی روشن کنی، ای خانمی که اومدی تاریکی روشن کنی، پس چراغت کو؟ جا گذاشتی خونه؟ نخندی هیچی نمیگذره یعنی همینجا میمونی شوخی نکنی شوخی میکنن بات گریه کنی میخندن بهت.ببین عمو اونطوری که فکر میکنی جدی نیست، اینجا ایرانه، اینطوری که میگم جدیه. اول چراغ بعدا نماز.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر