۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

و تو چه می دانی تگرگ چیست.


زمان دلتنگی جهان خصوصی میشود
ابرها برای من جمع میشوند،
دانه های تگرگ برای من میبارند،
خیابانها برای من خلوت میشوند،
آدمها به خاطر من سکوت میکنند،
راننده برای من اهنگ غمناکی میگذارد،
و صدای گریه زنی آرام از دور از زیر تنها به گوش من میرسد،
جاده بساطش را تا افق پهن مینکند وستاره درخشانی در دور دست میان خط جاده خاموش میشود،
و زمین آرام آرام به سر سرخ سیگار محو میشود دود میشود.
ودیوارها برای من بر می خیزند خیس و خسته ، بلند بلند بلند

وتو چه از جهان درون من میدانی جهانی که لمش میشود را چگونه نمیدانی؟
زمان دلتنگی تو آرام میمیری بی آنکه بدانی گیسوانت دیگر به باد تکان نمیخورند. چشمانت به هیچ جا نگاه نمیکنند. لبانت روی هم می افتد وپایین میآید، قلبت دیگر تیر نمیکشد صدای دویدن نمیدهد. دستانت تکان نمیخورند ودرد پاهایت از نوک انگشتان بیرون میرود. زمین از تو بیرون میرود و در زمان نیستی.
زمان دلتنگی.
زمان دلتنگی
زخمها دیگر درد ندارند
هیچ سیاهه انقدر دردناک نیست
هیچ شادی انقدر شادت نمیکند
تو با همه دردهای جهان یکی میشوی و درد همه جهان را درک میکنی
و جا کم می اوری و دلت تنگ میشود
و بیرون میپاشی قطره قطره شور و تلخ
تنها و با همه عمق جهان خاکی
و به وسعت تمام دریاهای زمین قرنها و قرنها میباری
آه زمین دلتنگ ترین جای جهان است گرفته ترین زمان جهان
اینگونه زمین میشوی و سرد برف میباری میبارد با تو تنها تو که عمق دلش یکی شده با تو زمین بیچاره زمین غمگین زمین تنها
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر