۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

مطلق

دشمنی دارم با خیلی فکرها،کارها و گفته ها.و با فاعلانشان دوستم.اینهمه نیست. انسان این همه نیست. انسانها بیرون این دایره هستند.من شاید فقط حسی باشم پیش از خوب و بد.پیش از حدود ادراک.  انسانها را به خاطر هیچ میبخشند.
-----------------------------------------------------------

گفت کسی را دیدم شبیه او بود خیلی شبیه او بود گفت عذاب دارم از به یاد اوردنش بعد اینهمه سال.گفتم گذشته میگذرد غمگینش نباش. گفت نمیتوانم شاید هنوز برایم تمام نشده.گفتم خوب چه میخواهی بکنی؟ ببینیش حرف بزنید خوب میشوی مثلا.گفت نه. باید درستش کنم پیش خودم.دوروز به همین حالت بود و عذاب کشید. ومن قضاوتی نداشتم.
 انکه میگفت این او را میشناختم و دو روز بعد دیدمش سرزده ناگهانی. کمی از این در و ان در و...  گفت خوابی دیدم خیلی خنده دار بود دو شب پیش. گفت خواب او را دیدم نامه برایم نوشته بود عذر خواهی کرده بودو...... .ارام گفتم درست دیدی همینطور بود. به فکرت بود.دو روز.به بهت ماند و ماندم. ومن تنها نگفتم چرا و نمیگویم چرا چون نمیفهمم . قضاوتی ندارم.
-----------------------------------------------
زیاد هست زیاد دیده ایم عجیب تر و عجیب تر از این.نه باور ندارم . انسان کلمه نیست. یقین را ان منی دارد که دور است دورتر از گستردگی جهان با تمام کهکشانها و فضاهای خالیش.و نزدیک است نزدیکتر از رگ گردن.
ایمان دارم به احساسم پیش از شدن





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر