سازمان انتشارات دهن لقی
به خلافتم پایان داد

به شهری که مردانش چون کلاغ بر چمنهای کنار مادی نوک میزدند
به شهری که بودنت کفاره داشت
داد و ستاند مرا از خباثت قصه های نگفته و کلمات جهنده
از خباثت اندوه دیگران
حالا من میان خیل خودم ها پیدا نمیشوم
مدتهاست رفته ام بی درنگ رفته ام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر